رشیدالدین وزیر ، مورخ و فیلسوف دوره ی ایلخانی ، که شاهد ویرانی های ناشی از یورش های چند دهه ی مغولان و رفتارهای نظارت ناپذیر نیروهای مرکز گریز بود ، برای برای برون رفت از بحران اقتصادی و اجتماعی، به اصلاحات بنیادی دست زد. او با آگاهی از اندیشه ی ایرانشهری به جایگاه و رابطه ی فرمانروا و مردم در جامعه ، موجودیت حیات سیاسی آن دو را قائم به تداوم این رابطه و حفظ آن جایگاه می دانست. رشیدالدین با این پیش فرض به ایجاد اصلاحات دست زد. اصلاحات او دو جانبه بود ، زیرا هم منافع حکومت را تأمین می کرد و هم منافع مردم را حفظ می نمود.
این مقاله به روش تحلیلی- توصیفی د رصدد تبیین و تحلیل جایگاه و اهمیت مصلحت عمومی درنظام اندیشه ی سیاسی رشیدالدین است. پاسخ به این پرسش در قالب این فرضیه مورد آزمون قرار می گیرد که مصلحت عمومی یکی از محورهای کانونی دستگاه فکری خواجه است،که در چهارچوبش اصلاحات او معنا و مفهوم پیدا می کند.
مصلحت عمومی در اندیشه ی رشیدالدین با نوعی آگاهی پیشینی همراه بود و نتیجه ی اجتناب ناپذیر اصلاحات وی به شمار نمی آمد. او با آگاهی ، درصدد اتحاد بین مثال عقلانی ماورایی و جهان مادی بود ، و باور داشت که با اصلاحات می توان “” نظام احسن ماورایی”” را به “”نظام احسن دنیایی”” تبدیل کرد. جهت خرید روی لینک زیر کلیک کنید